موضوعات: "فرهنگی" یا "اعیاد" یا "سوگواری ها"
از کجا شروع شدیم…
مقر کتاب، اولش از یک زیرزمین کوچک با چند جعبه کتاب آغاز شد و بعدتر به کمک خیرین و همت اعضای پرتلاشش، به یک خانهی بزرگ با هزاران جلد کتاب رسید. حالا در شهرهای مختلف ایران، مقر کتاب شعبه دارد؛ شعبههایی که بهاندازهی شعبهی مرکزیاش در قم، فعال و پرتلاشاند.
مقر کتاب، شاید حالا بزرگترین مرکز پخش و ترویج فرهنگ کتابخوانی در کشور باشد که به هیچجا وابسته نیست. یک ریال از جایی بودجه نمیگیرد و تحت نظر هیچ ارگان و مؤسسه و نهاد و سازمانی نیست. مقر کتاب، خودش یک قرارگاه است که به صورتی کاملا خودجوش و خودپا حرکت میکند.
سلام. مقر کتاب هم بهت کتاب امانت می ده هم می فروشه و شرایط امانت دهی کتاب خیلی راحته البته تا زمانی که من ازش اطلاع داشتم .
آدرس جدیدش توی اصفهان:
خیابونی میر داماد- کوچچه ای15- بعدی بازارچچه ای شاطر باشی- کوچچه ای نغمه
+تکرار چ به دلیل توجه به تلفظ غلیظ چ
پرسید با نوشتن آروم می شی. فقط نگاهش کردم. فکر کردم.
با خودم گفتم نه حتی بعضی وقتها آشفته می شم.
بعد گفتم ببین اگه از عمرت درست استفاده کنی آروم میشی. ولی اگه نه، با نوشتن هم آرامشی در کار نیست. کاری که توش نیت انتظار(یا به قول ربیع جان) تقرب الهی نباشه به چه درد می خوره؟!
خیلی باید خالص شد.
آیت الله جوادی آملی گفتن سکرات مرگ و عذاب های برزخ مال نفهمیدن معنی لااله الا الله است. یعنی اینقدر باید سختی بکشی تا معنی شو با عمق وجودت بفهمی.
شاید جارو کردن خونه با اخلاص و به خاطر بندگی خدا آرامشی داشته باشه که سیاه کردن صد تا صفحه ی سفید هم این آرامش رو به وجود نیاره.
معیار
معیارمون رو گم نکنیم.
کثرت آشفتگی میاره
یه معیار
الله
چند روز دیگر تولد مادر شوهرم است. دلم می خواهد برایش یک دامن راحت برای خانه بخرم. داشتم (برای تجسم بیشتر اصفهانی ها) فلکه شهدا را با قدم هایم متر می کردم و توی لباس فروشی ها سرک می کشیدم. فروشگاهی توی زیر زمین بود. یک زیر زمین بزرگ. باید ده پونزده تا پله را می رفتم پایین. دم در یعنی بالای پله ها یک آینه بزرگ گذاشته شده است. خواستم خودم را توی آینه برانداز کنم که دیدم الان است پله ها را دو تا یکی کنم و با مغز توی فروشگاه لباس پخش شوم.
حواسم را جمع کردم ومثل یک خانم با وقار با تک پا از پله ها پایین رفتم. با خودم گفتم اگر خودت را ببینی سقوط می کنی. آن هم چه سقوطی.
+اگر خودت را ببینی راه را نمی بینی و نتیجه سقوط است.
+بیا و هستی حافظ زپیش او بردار که با وجود تو کس نشنود زمن که منم
عروسم همچون دخترم نیست. باورم نمیشد بعد از نقش عروسی و مادری حالا باید مادر شوهر باشم.
عروسم همچون دخترم نیست. با اجازه باید به اتاق دخترم می رفتم. حالا با اجازه باید به خانه ی عروسم بروم. هیچ وقت سر کیف دخترم نمی رفتم. حالا هم سر کمد، یخچال و خصوصی های عروسم نمی روم.
او باید با پسرم تنهایی به گردش برود، به خرید برود. گاه هم که ما به سفر، گردش یا تفریح می رویم از آن ها می خواهیم با ما همراه شوند.
حالا او بهر امید به خانه پسر من آمده. قرار نیست به بهانه ی مادر پسر آنچنان لحظه لحظه در کنار پسرم باشم که آرامش را هم از او و هم از عروسم بگیرم.
+آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند وآنچه برای خودت نمی پسندی نیز برای دیگران هم نپسند.