چند وقتی است آشفته ام. این که روزها در گذر است و من مصداق کسی هستم که امروزش با دیروزش یکی است و مغبونم.
همه کار کردم . در حقیقت هیچ کار نکردم. برنامه سیر وسلوک علامه طباطبایی را تایپ کردم و پرینت گرفتم و گذاشتم بالای گوشی اف اف.
روی در یخچال برنامه روزانه ام را چسباندم. صبح پا شدم وسوره عصر را خواندم. مراقبه کردم و مراقبه. شب موقع خواب کارهای روزم را مرور کردم.
باز همان کارهای قبلی ام را کرده بودم. و هیچ پیشرفتی نکرده بودم. کاغذ های برنامه هایم را جلویم چیدم.
فقط خواب و خوردن و … را خط زده بودم. بقیه هنوز انجام نشده.
مادرم گفت توسل کن. توسل کردم به امام زمانم. قبل از هر کاری حتی کوچک ترین کار بسم الله الرحمن الرحیم گفتم. به زبان موقع شروع هر کار گفتم لله .موقع گناه مدام تکرار کردم استغفرالله ربی و اتوب الیه. و دوباره و دوباره توسل کردم.
حالا آرام ترم. حالا معنی توسل را فهمیدم. هر لحظه وهر لحظه باید توسل کنم و بعد هم توکل.
حالا فهمیدم بل الله یزکی من یشاء
و من هیچم. باید برنامه ریزی ام را زیر نظر صاحبم انجام دهم. چراتا او بگوید چه کن و چگونه انجام بده تا لفی خسر نباشی. چرا که تقدیر از الله است. و باید کسی تدبیرم کند تا تقدیرم به تدبیرم نخندد.
+خدایا کمک کن در راهت گام بردارم.
+این آشفتگی ها بی دلیل نیست؛ بل الانسان علی نفسه بصیره