اتوبوس توی ایستگاه ایستاد. دوتا خانم سوار شدند. کادوهای بزرگ و کوچک توی دستشان راه رفتن بین صندلی ها را برایشان سخت کرد. بالاخره نشستند. درست روبروی من. روز معلم و کادوهای شاگردان. کادوها را روی پا هایشان جا دادند. یکی شان گفت: «بذار ببینم بهم چی داده.»… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1398"
از خواب بیدار می شوم. به ساعت نگاه می کنم. حساب می کنم چند دقیقه ی دیگر آفتاب می زند. وقتی نمانده، بدو می روم توی دستشویی. وضو می گیرم. نمازم تمام می شود. به ساعت نگاه می کنم. هنوز آفتاب نزده… گیج خوابم. تصویر فیلم دیشب هنوز توی ذهنم جا خوش کرده… بیشتر »
باتری تکان خورده بود و سیم اصلی اش قلب را زخم کرده بود. زخمش هم عفونت. عفونت سیم را بالا زده بود و داشت رابطه اش با قلب قطع می شد. آمبولانس آمد، اما دیر با عجله مادر را توی آمبولانس گذاشتند. خودش هم خزید کنار تختش. گریه امانش نمی داد. مرد سرم را بالا… بیشتر »