اتوبوس توی ایستگاه ایستاد. دوتا خانم سوار شدند. کادوهای بزرگ و کوچک توی دستشان راه رفتن بین صندلی ها را برایشان سخت کرد. بالاخره نشستند. درست روبروی من. روز معلم و کادوهای شاگردان. کادوها را روی پا هایشان جا دادند. یکی شان گفت: «بذار ببینم بهم چی داده.»… بیشتر »