خدا توی قرآنش میگه اسراف کاران برادران شیطانند. اینو مامانم دیروز بهم گفت. وقتی داشت قرآن می خوند. آیه اش رو هم بلند برام خوند ولی یادم نمیاد چی بود.
راستش ترسیدم، خیلی. آخه یه کم فکر کردم دیدم منم اسراف کارم. مثلا یه روز یادمه داشتم غذا می خوردم چند تا برنج ته بشقابم مونده بود. بشقاب رو بردم گذاشتم توی سینک ظرفشویی مادربزرگم گفت چرا چند تا برنج ته ظرفتو نخوردی پسرم. منم بی خیال با خودم گفتم آخه این چند تا برنج مگه چیه که مادربزرگ این طوری میگه . پرسیدم مگه چه اشکالی داره؟
مادربزرگ گفت: پسرم اسرافه. لااقل اگه نمی خوای بخوری برو بریز توی باغچه تا پرنده ها بخورن. بعد هم بلند شد رفت طرف آشپزخونه بشقابم رو برداشت و برد توی حیاط. کنار باغچه ایستاد، دستشو کشید توی ظرف و برنج ها رو ریخت توی باغچه و اومد توی اتاق.
داشت در حیاط رو می بست که چند تا گنجیشک اومدند توی باغچه نشستند. مادربزرگم نگاهش رو از طرف باغچه به سمت من انداخت و گفت حالا برامون دعا می کنند که سیرشون کردیم و من فقط به بشقاب خالی که توی دستان لرزان مادربزرگم بود نگاه می کردم.