که با وجود تو
چند روز دیگر تولد مادر شوهرم است. دلم می خواهد برایش یک دامن راحت برای خانه بخرم. داشتم (برای تجسم بیشتر اصفهانی ها) فلکه شهدا را با قدم هایم متر می کردم و توی لباس فروشی ها سرک می کشیدم. فروشگاهی توی زیر زمین بود. یک زیر زمین بزرگ. باید ده پونزده تا پله را می رفتم پایین. دم در یعنی بالای پله ها یک آینه بزرگ گذاشته شده است. خواستم خودم را توی آینه برانداز کنم که دیدم الان است پله ها را دو تا یکی کنم و با مغز توی فروشگاه لباس پخش شوم.
حواسم را جمع کردم ومثل یک خانم با وقار با تک پا از پله ها پایین رفتم. با خودم گفتم اگر خودت را ببینی سقوط می کنی. آن هم چه سقوطی.
+اگر خودت را ببینی راه را نمی بینی و نتیجه سقوط است.
+بیا و هستی حافظ زپیش او بردار که با وجود تو کس نشنود زمن که منم
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو]
سلام چه عروس خوبی
پاسخ از: ریاحی [عضو]
حالا مادر شوهر با یه دامن راحتی راضی میشه عایا؟:)))ی
پاسخ از: ریاحی [عضو]
سلام :)
باحال بود
نتیجه گیری عاقلانه عالمانه
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: تســـنیم [عضو]
سلام دوست جانم !
تجسم کردم اونم چه تجسمی ! چنان که من هم پا به پای شما داشتم از پله ها می افتادم که یهو یکی منو گرفت ، گفت : کجا با این عجله !
همه ی اینا به کنار ؛ جمله آخر خیلی خیلی جای تأمل داره … متشکرم
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: ربیع الانام [عضو]
پاسخ از: ریاحی [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...