اوایل یعنی ماههای اول عروسی شوهرم را مال خود می دانستم. اگر مادرشوهرم می پرسید دیروز یا امروز کجا بودی خون خونم را می خورد و جوری که نفهمد سرش را کلاه می گذاشتم. حالا چند سالی است گذشته و فهمیده ام این شوهر، پسری است که او بزرگ کرده. خون دل خورده. حالا… بیشتر »
کلید واژه: "ازدواج"
عجب از بعضی آدما. آدم هایی که به خاطر زندگی و گذر زندگی نقش های مختلفی پیدا می کنند. یکی مادر میشه، یکی مادر بزرگ. یکی پدر، یکی عمو و… حالا چرا عجب؟ آهان القصه بعضیا شوهر می کنند یا زن می گیرند. که البته بعضیاشون خیلی هم عجله دارند. با خودت می گی… بیشتر »