رمان عاشقانه 2
دیروز داستان چشمهایش را خواندم. اصلا خوشم نیامد. داستان چی بود؟ هیچی. این که یه دختر یله و رها از یک مرد خوشش امده و حالا بخوان بقیه ماجرا را. جالب است در اکثر رمانها هم شخصیت اصلی و هم مکملش هر دو زیبا هستند و ببخشید فضولات هم ندارند. چه اول صبح که بیدار می شوند و چه آخر شب که می خواهند بخوابند. نمی دانم شاید قبل انقلاب انقدر همه چیز خوب بوده که همانی بوده که در رمان ها بوده. به نظرم نوشته اش انقدر ها هم قوی نبود. خیلی صفحات را رد می کردم چون من را جذب نمی کرد. باز به جزیره سرگردانی سیمسن دانشور که آن هم انگار گوش مفت گیر اورده بود تا هر چه اعتقاد دارد به خورد گوش چشم ما بدهد. دیشب با خودم فکر کردم گفتم خوب من هم بنویسم چه می شود. این چرندیات چیست که عالم را شلوغ می کند. از جلال خوشم امده . بیانش گیراست. مثل زنان همسایه که می امدند پیش مادرم و از همه چیز و همه جا می گفتند. این میان صحبت کردن یکیشان به دلم می نشست و هر چقدر هم چرت و پرت می گفت گوش می دادم. بیان جلال آل احمد هم همین طور است. خوشم می اید حرفهایش را بخوانم نه اینکه مثل بقیه داستان ها از روی کنجکاوی بخوانم تا بفهمم آخرش چه می شود. مثل مدیر مدرسه اش. مثل چند داستان کوتاهش و حالا که دارم نون و القلمش را می خوانم. داشتم می گفتم…. دیشب گفتم چرا بنویسم. این چرندیات چیست. اما یاد مهدی شجاعی افتادم و کتاب کشتی پهلو گرفته اش. اصلا خود اسم کتاب، تمام غم و مظلومیت و اوج بزرگی و ایثار و مهربانی را فریاد می زند. شاید شدم مثل شهریار که امام علی او را شاعر خود خواند(جون خودم). اما دیگر دوست ندارم این رمان ها را بخوانم . دبیرستان هم که بودم احساساتی بودم و می خواندم این جور کتاب ها و داستان ها را هنوز کتاب چهره سنگی در ذهنم نقش بسته، ولی حالا دوست ندارم احساساتم را خرج چیزهای عبث کنم. اصلا حیف وقت و احساس و همه چی… دلم یک سجاده می خواهد با یک چادر سفید گل دار بلند اتو کشیده. تسبیحی براق. بوی عطری مست کننده. یک رحل و قرآن و نوری از خورشید که روی قران و سجاده رد انداخته. از این حس زیباتر چه پیدا می شود!
نظر از: تســـنیم [عضو]
سلام
سپاسگزارم بابت مطلبتون
من به شخصه نظر خاصی در مورد مطالب ابتدایی تون ندارم چون هر کس نظر خودش را داره ولی …
آخرش ی حس عجیبی داشت …حس کردم وقتی خدا داره تو قرآن میگه چقدر بنده هاش را دوست داره و عاشقشونه ، دیگه کافیه …عاشقانه ترین سخن ! ( رمان نمیگم ، چون قصه نیست ، واقعیته )
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: . . . ماریا . . . [عضو]
طفلک جنابِ بزرگ علوی! اگر می دانستند کتاب چشم هایش به این شدت با خاک یکسان می شود هیچوقت نمی نوشت!!! :)))
خب ادبیات داستانی قالب های مختلف دارند. شاید این نوع قالب مورد پسند شما نبود. ولی تا آنجایی که من به یاد دارم بزرگ علوی قلمی شیوا و فوق العاده دارد :) در مورد زیبایی در داستان ها هم، داستان زاده ی ذهن بشریتِ و همیشه پر از غلو و بزرگ جلوه دادنِ ، و صد البته از روح بلند میشه و روح هم زیبایی را می پسنده نه زشتی را! حتی شاعر ها هم در وصف معشوقه هاشون طوری اغراق آمیز توصیف می کنند و خواننده فکر میکنه معشوقه چقدررر زیباست در صورتی که شاید از منظر ما نباشه ولی به چشم شاعر خیلی زیبا باشه.
ادبیات جزو علوم انسانی هست و همین چرندیات نیازِ گاهی برای روح :) خیلی هم شلوغ کن نیستن!
ان شاء الله در هر سبکی قلم زدید موفق باشید :)))
پاسخ از: ریاحی [عضو]
سلام
ناراحت نباش،از این رمانهای مسخره آبکی، همه مون خوندیم در زمانی به نام جاهلیت و همه نه ولی قریب به اکثریت مون هم ناراحتیم از خوندنشون…
اگر هم شخصیت اصلی داستان هردو طرف خوشگل هستند،این نظر نویسنده س،شما جدی نگیر
نویسنده خودش جای قهرمان داستان گذاشته و خیال کرده که زیباترین ادم روی زمین هست
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: ستاره مشرقی [بازدید کننده]
جالبه
موفق باشید
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
نظر از: حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت [عضو]
ایها الناس
بخواهید که آقا برسد
بگذارید دگـر
درد بـه پـایان برسد
همگی در پس
هرسجده به خالق گویید
که به ما رحم کند
یوسـف زهرا برسد
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ از: ریاحی [عضو]
نظر از: مدرسه امام جعفر صادق (ع) شاهرود [عضو]
سلام دوست عزیز
جالب بود. احساساتی پاک و دلی غمگین به تصویر کشیده شده بود.
عالی. موفق باشید.
پاسخ از: ریاحی [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...