فلق
نزدیک طلوع صبح است.
آسمان خونین است. جنگ بین ماه و خورشید به سر آمده است.
خورشید پیـــــــــروز میدان است.
اما آسمان هنوز هراسان است. ابرها در گوشه ای جمع شده اند. در گوش هم زمزمه می کنند.
گاه پرنده ای از دسته ی خود جدا می شود. کنجکاو شده است. به ابرها نزدیک می شود. از ابهتشان می ترسد.
راهش را کج می کند، به دوستانش می پیوندد.
خورشـــــــــــــید مغرور و شادمان، خرامان خرامان حرکت می کند. کنار کوه می نشیند.
آسمان تقریباً آرام شده است. خود را از خون دیگری پاک می کند. لباس آبی رنگش را بر تن می کند.
آســـــــــمان مثل همیشه مسرت بخش می شود.
فرم در حال بارگذاری ...