روزها گذشت. برگه های سفید و دست نخورده ی زندگی ام سیاه شد. ومن دلخوش به اسباب بازی ها، غافل ماندم. با انگشت هایم گوش هایم را گرفتم تا مبادا نشنوم صدای منجی ام را که می گوید: «ای انسان! چند خط دیگر باقی نمانده. بترس! شاید از ترس به خود آیی و بفهمی چگونه… بیشتر »
کلید واژه: "همین طوری نوشت"
نزدیک طلوع صبح است. آسمان خونین است. جنگ بین ماه و خورشید به سر آمده است. خورشید پیـــــــــروز میدان است. اما آسمان هنوز هراسان است. ابرها در گوشه ای جمع شده اند. در گوش هم زمزمه می کنند. گاه پرنده ای از دسته ی خود جدا می شود. کنجکاو شده است. به ابرها… بیشتر »