موضوعات: "فرهنگی" یا "اعیاد" یا "سوگواری ها"
سلام!
یه سوالی دارم.
چرا بازیگرای ما باید الگو یا نه الگو هم نه، چون ممکنه خیلی ها بگن نه الگوی ما نیستن ولی چرا باید محبوب ما باشند؟
چرا باید بشینیم و به حرفاشون گوش بدیم؟
السامِعُ شَريكُ القائلِ .
شنونده ، شريك گوينده است .
واقعاً چرا اینقدر دانشمندها رو نمیشناسیم و به حرفشون گوش نمیدیم. مگه نمیگن همنیشینی با صالحان داشته باشیم.
به نظر من نشستن و دیدن مصاحبه های بازیگرا همون همنیشینیه و کم کم شبیه شدن بهشون حتی توی چیزهای ریز و شاید ناقابل.
+کسی که با یک مار!!!!!!!! زندگی می کنه، اصلاً چه نگرشی به دنیا داره؟!
++کسی که آرامش رو در زندگی خندیدن بی دلیل و آهنگ های آن چنانی می دونه چه نگرشی به زندگی داره؟!
روزها گذشت. برگه های سفید و دست نخورده ی زندگی ام سیاه شد. ومن دلخوش به اسباب بازی ها، غافل ماندم.
با انگشت هایم گوش هایم را گرفتم تا مبادا نشنوم صدای منجی ام را که می گوید:
«ای انسان! چند خط دیگر باقی نمانده. بترس!
شاید از ترس به خود آیی و بفهمی چگونه ختامی برای دفتر زندگی ات بنویسی تا باشد حسن ختامی.
هر چند نه مطلع زیبایی داشتی و نه متن زیبایی. »
افسوس
افسوس که ختام آن هم از مطلع و متن پر افسوس تر بود. و این استعداد خدادادی را با خود به زیر آوار هوس ها ولذت ها و لعب های دنیوی مدفون کردم.
و خود را به نیستی سپردم نه به ابدیت.
نزدیک طلوع صبح است.
آسمان خونین است. جنگ بین ماه و خورشید به سر آمده است.
خورشید پیـــــــــروز میدان است.
اما آسمان هنوز هراسان است. ابرها در گوشه ای جمع شده اند. در گوش هم زمزمه می کنند.
گاه پرنده ای از دسته ی خود جدا می شود. کنجکاو شده است. به ابرها نزدیک می شود. از ابهتشان می ترسد.
راهش را کج می کند، به دوستانش می پیوندد.
خورشـــــــــــــید مغرور و شادمان، خرامان خرامان حرکت می کند. کنار کوه می نشیند.
آسمان تقریباً آرام شده است. خود را از خون دیگری پاک می کند. لباس آبی رنگش را بر تن می کند.
آســـــــــمان مثل همیشه مسرت بخش می شود.
انگار همین دیروز بود.
تنها دغدغه ام خوردن یک پاکت کامل پفک بود.
اکنون شــــیرین است.
پس بشمارم غم هایم را که فردا روز با آن
بزرگترین قنادی شهر را باز کنم.